30

ساخت وبلاگ

دقیق نمی دونم که چقدر از آخرین باری که نوشتم می گذره

اما امروز دلم میخواست بنویسم

کجا مهم نبود

میخواستم فقط بنویسم

تو دفتر ، تو نت بوک گوشی یا اینجا

این روزها خیلی ها سرگرم اینستاگرام هستند و کسی سراغ وب نمیاد

شاید اینجا کمی دنج و خلوت تر باشه برای نوشتن و درد و دل

نمیدونم چرا اما مدتیه که پر از غمم

پر از خشمم

پر از بغضم

و دلیلی هم برای هیچ کدومشون نمیبینم

شاید هر آنچه که در طول این 34 سال بهم گذشته و تلنبار شده

حالا فرصت بروز میخوان

و منی که تخصص دارم در سرکوب خودم

در ضربه زدن به خودم برای اینکه دیگران چیزی نفهمن و قضاوت نکنن

برای اینکه همه راضی باشن

اما من

این من خسته ی سی و چند ساله ی مادر دوفرزند

کم آوردم َ

دلم میخواد خودم باشم

خود خود خودم

نه کسی که دنبال تایید پدر و مادر و همسر و همکار و مردمه

من یه زن هستم یک زن با سی و چهار سال آرزوی سرکوب شده

با صدها غم و حسرت که هر کدومشون تو دوره ای از زندگیم قلبم رو خراش دادن

و الان قلبم دیگه کم آورده

روحم خسته است

دنیا برام شکل قفس شده

دلم رهایی میخواد

رهایی از این دنیا

و حیف

حیف که دو فرزندم موانع بزرگی برای ترک دنیای من هستند

تنها دلایلم برای ادامه زندگی ، هرچند به اجبار ، فقط و فقط بچه هام هستند

فکر غمی که در نبود من بر قلبشون وارد میشه بهم میگه زندگی کن و کنارشون باش

ولی چه کنم با غمم

غمی که نمیدونم چیه

چه کنم با اشکهای بی اختیار و مخفیانه ام

چه کنم با بغضی که گاه و بی گاه مهمان گلوم میشه

فاطمه خسته ی این روزها چقدر دیگه میتونه ادامه بده

تنها چیزی که همیشه از خدا میپرسم اینه

که تو دنیای بزرگ تو قدر یک عشق برای من سهمی نبود ؟

چرا نخواستی که عاشق باشم

و چرا بهم جسارت و جرات ندادی که مثل خیلی ها عاشقی کنم ؟

چرا نشد جوری که دلم میخواد زندگی کنم ؟

چقدر دوست داشتم با صدای بلند بخندم

چقدر دوست داشتم پدرم رو در آغوش بگیرم و او هم من رو نوازش کنه به جای اینکه

جرات حرف زدن رو ازمون بگیره

به جای اینکه ترس تو دلم بندازه

به جای این همه بغض که همیشه از شنیدن جمله ی " دخترا بابایی ان " تو گلوم میشینه

چقدر دوست داشتم ساز بزنم

چقدر دوست داشتم نقاش باشم

چقدر دوست داشتم برقصم و آواز بخونم

چقدر خیلی چیزها رو دوست داشتم و نشد

چقدر خیلی چیزها رو دوست داشتم و ترسیدم که بگم

ترسیدم که توبیخ بشم

چقدر قلبم رو زیر پا گذاشتم

بیچاره من

بیچاره قلبم

کاش میشد دوباره برگردم به عقب

یا نه ...

کاش میشد که هیچ وقت نمی بودم در این قفس دنیا

چقدر مرگ میتونه زیبا باشه

خدایا منو زیر سایه عشقت از این همه غم نجات بده

دل نوشته ...
ما را در سایت دل نوشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2najvaye682 بازدید : 7 تاريخ : پنجشنبه 21 دی 1402 ساعت: 19:59